loading...

قاطی‌پاتی

بازدید : 618
چهارشنبه 6 خرداد 1399 زمان : 5:24

بازدید : 539
چهارشنبه 6 خرداد 1399 زمان : 5:24

بازدید : 646
شنبه 2 خرداد 1399 زمان : 1:23

گاها یه اتفاق‌هایی تو زندگی آدم میوفته که نشون میده تو ، قوی تر از اون چیزی هستی که فکرشو میکنی.
طبق عادات هندزفری تو گوشمه و دارم آهنگ گوش میدم ، اگر بیدار نبودم شاید هیچ اتفاقی نمیوفتاد. تنها من بودم که حرکت یه چیز سایه مانند رو تو حیاط دیدم. تنها من بودم که افتادن یه مرد سیاه پوش رو از پشت بوم همسایه تو حیاطمون رو دیدم. دزد اومده بود‌. آروم رفتم و بابا و مامانمو بیدار کردم و بهشون گفتم که یه نفر توی حیاطه. بدون اینکه سروصدا کنیم یا چراغی رو روشن کنیم آماده شدیم. من یک تابه بزرگ دستم گرفتم و بابام هم یه چوب بلند و کلفت رو نمیدونم از کجای اتاق خواب درآورد. رفتیم پشت در ورودی و آروم قفل درو باز کردم. کلیدو دادم دست مامانم و گفتم بعد اینکه ما خارج شدیم زود درو ببنده مبادا دزده بیاد طرف تو ، بره تو خونه و بلا ملا سرت بیاد. حالا فقط یک در مونده بود. اگه اون درو باز میکردیم وارد حیاط میشدیم. بابام آروم گفت یک دو سه و دستگیره درو چرخوند. من رفتم سمت راست و بابام سمت چپ. دزده مات مونده بود. مونده بود کدوم طرف بره. پشتش در کوچه بود که پشتشو انداخته بودیم و باید باهاش کلنجار میرفت. روبروش در حیاط ورودی بود که میرفت اونجا تو ورودی گیر میکرد چون در‌هال رو مامانم قفل کرده بود. موند دیوار‌های سمت من و بابام که اگه زرنگ بود میتونست در بره‌. یه نگاه به اطراف کرد و در عرض یک ثانیه اومد طرفم‌‌. من نمیترسیدم. میومد جلو میزدمش. بابام هم آروم اومد نزدیکش‌. نمیدونم چجوری شد که دستش رو برد تو جیب سویشرتش. گفتم هرچی بخواد از تو جیبش دربیاره مهم نیست. با تابه کوبیدم به کلش. ولی درد خیلی بدی رو تو شکمم حس میکردم. داشتم میمردم از درد. دزده چاقو زده بود به شکمم. میخواست چاقو رو بکشه و بعد فرار کنه که قبلش بابام یکی زد پس کلش همونجا بیهوش شد. من زخمی‌شده بودم. درد داشتم. زیااد. ولی نه ، من قدرتم زیاد بود. من تحمل میکردم. باید تحمل میکردم‌. حالم بد بود. کلی ازم خون میرفت. یه دایره قرمز تو لباسم نقش بسته بود. نیوفتادم‌. همونجا ایستاده بودم و تنها کاری که کردم چند قدم اونورتر رفتم و به دیوار تکیه دادم. بابام داد زد که مامان زنگ بزنه به پلیس. بعد تا ماشینشو روشن کنه ، افتادم. دیگه هیچی نفهمیدم. الآن که دارم اینارو مینویسم ، یه زخم گنده رو شیکمم هست. کلی پانسمان و چسب بهش زدن. دکتر میگفت اگه یه سانتی متر بیشتر تو شکمم فرو میرفت میمردم! ولی کاش ...

[Weki Meki - Picky Picky] dance practice mirrored
بازدید : 714
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1399 زمان : 21:24

بازدید : 413
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1399 زمان : 21:24

استوری های یه شافلر رو میدیدم تا وقت بگذره
اینجوری بود که امروز رفته بود بیرون گشت گذاری داشته باشه
ته استوری‌ها، یه استوری بود در حالی که تو خونه داره گربشو ناز میکنه و نوشته:
سه ساعت نبودم قهر کرده حالا باید منتشو بکشم
اینجا اون جرقه در مغزم زده شد! که چی شد؟!
یه گربه ناز کشیدن داره و میخواد نازشو بخرن به خاطر اینکه چن ساعتی تنها مونده
اونوقت منِ آدمِ بالغ، حق نازکردن ندارم؟!
اصن چرا من هیچ وقت به خاطر بی‌توجهی بهم قهر نکردم؟! چرا همش طرف مقابل رو توجیه کردم
ارزش من از یه حیوون خونگی کمتره؟!!!
متاسفم برای خودم
ولی خوشحالم که کوچکترین چیزها بهم تلنگر میزنن! شاید بالاخره اونی بشم که شایسته‌س! اونی که توی رویاهامه!

وقتی ایمیلتو تو دستگاه جدید وارد میکنی -_-
بازدید : 590
پنجشنبه 24 ارديبهشت 1399 زمان : 8:23

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 21
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 115
  • بازدید کننده امروز : 93
  • باردید دیروز : 9
  • بازدید کننده دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 262
  • بازدید ماه : 782
  • بازدید سال : 11031
  • بازدید کلی : 24453
  • کدهای اختصاصی